کوفی و قساوت دل[1]
امام حسین - علیه السلام - در مسیر حرکت به سوی کربلا از عبیدالله بن حر جعفی تقاضای همراهی کرد. ابتداء نماینده ای پیش او فرستاد و بعد هم خودشان به خیمه ابن حر رفتند، اما کلام امام حسین - علیه السلام - در جان ابن حر اثر نکرد و ابن حر دعوت امام را نپذیرفت.
در شب عاشورا، امام در ملاقاتی که با عمر سعد دارد، از عمر سعد به صراحت می خواهد که این قوم را رها کند. می فرماید:
ذَرْ هوُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی. این قوم را رها کن و با من باش.
فَاِنَّهُ اَقْرَبُ لَکَ اِلَى اللّهِ تَعالى. که این موجب نزدیکى تو به خداست.
اما کلام امام حسین در جان عمر سعد اثر نکرد و پسر سعد دعوت امام را نپذیرفت.
صبح عاشورا، هنوز جنگ شروع نشده، امام - علیه السلام - برای مردم کوفه که آماده جنگ با امام شده اند، صحبت می کند.
أَیهَا النَّاسُ! اسْمَعُوا قَوْلِی. ای مردم حرف مرا بشنوید. به گفته من توجه کنید.
وَلَا تَعْجَلُوا حَتَّی أَعِظَکمْ بِمَا یحِقُّ عَلَی لَکمْ؛ شتاب نکنید. عجله نکنید. تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم.
امام در این گفتار از کوفیان می خواهد که اوّل نَسَب او را در نظر آورند! و ببینند که حسین کیست؟ و بعد به افکار خودشان مراجعه کنند. ببینند آیا سزاوار است که حسین را بکشند؟! و آیا پاره کردن حرمت حسین بر آنان جائز است؟!
امام خطاب به کوفیان فرمود: و یحکم - وای بر شما!
أ تطلبونی بقتیل منکم قتلته؟
آیا کسی از شما را کشته ام که به طلب قصاص گرد آمده اید؟
أو مال لکم استهلکته؟أو بقصاص [من] جراحة؟
آیا مالی را از شما تملّک نموده ام،یا جراحتی و زخمی زده ام که برای تلافی آمده اید؟
آنچه که باعث رعب و دلهره است این است که سخن امام در دل هیچ یک از مردم کوفه اثر نکرد. از آن جمعیت انبوه هیچ کس سخنی نگفت. فأخذوا لا یکلّمونه.
ادامه دارد ...